آدم زمینی آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 12:16 :: نويسنده : آدم زمینی
محرم که شروع می شود دلم می گیرد . نه تنها بخاطر واقعه دلخراشی که در محرم سال 61 بوقوع پیوسته و نه تنها بخاطر ظلم بزرگی که بر آل رسول علیهم السلام رفته است بلکه بیشتر برای آنچه بشریت در آن روز از دست داد . همه آنهائی که رو در روی امام صف کشیدند و از ریختن خون او و یارانش ابا نکردند خوب می دانستند که با چه کسی در ستیزند . بسیاری از آنها با او از نزدیک آشنا بودند . دوستی و عشق پیامبر به او را دیده بودند . بزرگی شخصیتش را می شناختند . خود او را دعوت کرده بودند . خود از او یاری خواسته بودند و اکنون که به یاریشان آمده بود .... وقتی کسی دانسته و با اذعان به حقانیت طرف مقابل با او می جنگد و سفاکانه خونش را با آنکه می داند گرامی ترین خونهاست ، می ریزد و خاندانش را با اینکه می داند که محترم ترین خانواده هاست به اسارت می گیرد بدون شک ابتدا انسانیت را در خود کشته است و بر پلیدی خود مهر تایید زده است . در آن عاشورا تمامی باطل با همه مظاهرش در مقابل تمامی حق با همه مظاهرش قد علم کرد و چه بی مهابا لاله های بهشتی را پر پر کرد . هر سال تاریخ عاشورا را مرور می کنم و هر بار چیز تازه ای به ذهنم میرسد .از اولین احضار به خانه والی مدینه و درخواست بیعت تا هجرت به مکه به بهانه حج ، دعای عرفه ، حج نیمه کاره ، نامه ها و نامه ها و نامه ها .... زیارت روز عاشورا را می خوانم . یا لیتنی کنت معکم ، تنم می لرزد ، اگر در آن روزگار بودم چه می کردم ، از اهل شام نمی شدم یا اهل کوفه ؟ آیا این سعادت را می یافتم که پیرو امام باشم ، و حتی در آن صورت آیا می توانستم تا به آخر بمانم ، آیا در تاریکی خیمه بی چراغ راه گریز نمی گرفتم ؟ یالیتنی کنت معکم . ظهر عاشوراست و امام به نماز ایستاده ، جلو او ایستاده ام و می بینم که باران تیر روان می شود . آیا خود را کنار نمی کشم تا تیر ها به من نخورند ؟ آیا بین جان و جانان جان را نمی گزینم ؟ تنم می لرزد . یا لیتنی کنت معکم . چه ادعای بزرگی . خداوندا به تو پناه می برم از دعوی بی معنی . ............
نظرات شما عزیزان:
نردبان دلم شکسته است
میشود برای من کمی دعا کنی؟ یا اگر خدا اجازه میدهد کمی بجای من خدا خدا کنی؟ راستش دلم مثل یک نماز بین راه خسته و شکسته است میشود برای بیقراری دلم سفارشی به ان رفیق بائفا خدا کنی؟ التماس دعا. ایام سوگواری تسلیت
سلام دوست خوبم!
![]() بعد مدت ها وقت شد اومدم یه سری بهت بزنم. موفق باشی ![]() سلام دوست عزیز اول میخواستم محرم و صفر رو نقد کنم بعد تصمیمم عوض شد و آپ جدیدم رو برات فرستادم ... ![]() ![]() ![]() ناقوس نیلوفر ( برای کودکی که نماند و نیلوفر ها در مرگ او ناقوس زدند ) کودک زیبای زرین موی صبح شیر می نوشد ز پستان سحر تا نگین ماه را آرد به چنگ می کشد از سینه ی گهواره سر شعله ی رنگین کمان آفتاب در غبار ابر ها افتاده است کودک بازی پرست زندگی دل بدین رویای رنگین داده است باغ را غوغای گنجشکان مست نرم نرمک بر می انگیزد ز خواب تاک مست از باده ی باران شب می سپارد تن به دست آفتاب کودک همسایه خندان روی بام دختران لاله خندان روی دشت جوجکان کبک خندان روی کوه کودک من : لخته ای خون روی تشت ! باد عطر غم پراکند و گذشت مرغ بوی خون شنید و پر گرفت آسمان و کوه و باغ و دشت را نعره ی ناقوس نیلوفر گرفت ! روح من از درد چون ابر بهار عقده های اشک حسرت باز کرد روح او چون آرزو های محال روی بال ابر ها پرواز کرد ... ![]() ![]() ![]()
كوك كن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است كوك كن ساعتِ خویش ! كه مـؤذّن ، شبِ پیـش دسته گل داده به آب . . . و در آغوش سحر رفته به خواب كوك كن ساعتِ خویش ! شاطری نیست در این شهرِ بزرگ كه سحر برخیزد شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین دیر برمی خیزند كوك كن ساعتِ خویش ! كه سحر گاه كسی بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی كوك كن ساعتِ خویش ! رفتگر مُرده و این كوچه دگر خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است كوك كن ساعتِ خویش ! ماكیان ها همه مستِ خوابند شهر هم . . . خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند كوك كن ساعتِ خویش ! كه در این شهر ، دگر مستی نیست كه تو وقتِ سحر ، آنگاه كه از میكده برمی گردد از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی كوك كن ساعتِ خویش ! اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ، و در این شهر سحرخیزی نیست پيوندها
|
|||||||||||||||||
![]() |